سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( چهارشنبه 86/11/17 :: ساعت 2:30 عصر)

    یک سال نوشتم و نوشتم ...
    یه وقتایی واس دل خودم.. ویه موقع هایی هم : ... نوشتم تا یکی بخونه
    یکی
    آره یکی
    و حالا
    به نقطه اوج قصه رسیدم...

    گاهی مهمترین
    قسمت داستان که  میرسی باید نقطه بذاری :
    .
    دوستان
    خدانگهدار همه تون.حلالم کنین.
    تو این صفحه مدتی نقاب شادی زدن رو امتحان کردم...که بی نتیجه بود...و بعد :‏خودم شدم:!! و غمنوشته هام!! اما دیگه نه! الآن دیگه میخوام زندگیمو اونجور که میخوام بسازم:‏ خدارو شکر انگیزه شادی کم نیس تو زندگی و من الآن یکی از بهترینهاشو دارم: آره خود شادی! نه نقابش!  میخوام اون غریب غمدار رو همینجا بذارم و برم و اینجا بشه مقبره ی غصه هایی که دیگه نمیخوام سراغی ازشون بگیرم. و شما همه تون بشید شریک شادیهایی که دلم میخواد با همه قسمت کنم!!!
    آره انگیزه زندگی ... و من به خاطر همین انگیزه هم که شده میخوام تموم غمهامو بذارم تو همین صفحه بمونه...شما هم غصه هاتونو بریزین توش و باهام بیاین.
    میدونم دور نیست زمانی که بیام و آدرس صفحه ی جدیدی رو بهتون بدم: صفحه ای که توش از روشنی بنویسم و شادی.
    پس به امید دیدار.
    پ.ن. : اینم پست چهلمم. (گرچه این کاملاً اتفاقی بود...بعد از اینکه نوشتمش تازه دیدم این چهلمی بوده...)



  • کلمات کلیدی : عمومی


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    عیادت
    پست چهلم : پایان
    حرف حق
    فقط عزاداری؟
    آخرین خدانگهدار
    غریبه
    خاطره
    دردهای من نگفتنی است...
    غریب
    این را همه می دانند
    ابرااا
    عجب آواز خوشی در راه است
    [عناوین آرشیوشده]